هیچوقت فکر نمیکردم معلم بشم
هیچوقت فکر نمیکردم معلم بشم،اگر تا زمانی که درسم تموم شد کسی بهم میگفت معلم میشم بهش میخندیدم،شغلی بود که اصلا دوست نداشتم و خب بالطبع بهش فکر هم نمیکردم
اصلا با من همخونی نداشت،چون اعتماد به نفس پایینی داشتم و به نظرم الان هم دارم😁فقط کمی بهتر شده😁معلمی هم اعتماد به نفس بالا میخواد
دوران دانشجویی تمام تحقیقاتی که نیاز به ارائه داشت رو با دوستام برمیداشتم و حاضر بودم همه کاراشو خودم بکنم ولی ارئه با اونا باشه،همینطور هم بود و تو ۴ سال به جز ارائه پروژه که اون هم بخاطر فردی بودنش بود اصلا درسی رو ارائه ندادم
پروژه هم به قدری استرس و لرزش و فشار پایین داشتم که استاد فهمید و گفت عالیه بشین😂😂چشمام نمیدید
۲ سال بعد از تموم شدن درسم برحسب یه اتفاق یکی از دوستان گفت یه دوره هست اسمتو دادیم برو شرکت کن،دوره هم کشوری بود.دوره مربی گری مهد و پیش دبستانی
خلاصه که ما هم تو رودربایستی رفتیم و شرکت کردیم،مرداد ماه بود.
بعد از ۱۰ روز که از دوره برگشتم یه کلاس مهد بهم دادن و گفتن الان مربی مهد هستی😱😱مونده بودم چه کنم.بدون هیچ پیش زمینه و سابقه ای
روز اول که رفتم سرکلاس هم بچه ها بودن هم مامانا😰دستام شدید میلرزید،فشارم افتاده بود و صدام هم میلرزید
با توجه به چیزایی که تو دوره گفته بودن یه کوچولو صحبت کردم و گفتم مامانا بیرون باشن تا با بچه ها کلاس و شروع کنیم
مامانا که رفتن بیرون یکم بهتر شدم و به امید خدا شروع کردم.
کلاس مهد تقریبا خوب شده بود که با شروع سال تحصیلی گفتن بیا و مربی پیش دبستانی بشو😰😰😰
ادامه دارد......
- ۹۹/۰۲/۱۱
داستان معلم شدنتون خیلی شبیه داستان من بود...
اینکه اعتماد به نفس پایینی داشتم و فکرشم نمیکردم معلم بشم... اینکه تو دانشگاه سعی میکردم اراِئه ها رو بندازم گردن بقیه، لرزش دست ها و استرس و...
اما زودتر از اون چیزی که تصور میکردم راه افتادم...