دلنوشته

دلم به «مستحبی» خوش است که جوابش واجب است.......... السلام علیک یا بقیه الله

دلنوشته

دلم به «مستحبی» خوش است که جوابش واجب است.......... السلام علیک یا بقیه الله

دلنوشته


بی قرارم گرچه می دانم می آئی عاقبت
حلقه های بسته راخودمی گشائی عاقبت

باوجودتیرگی هادرشبستانی خموش
ماه رویت رابه عالم می نمائی عاقبت

ازغمت مانده سراپا شیشه ی دل پرغبار
گرد دلتنگی زدلها می زدائی عاقبت

گرچه دردام بلازندانی ام اما چه غم؟
می رسد بامقدمت فصل رهائی عاقبت

تک سوارعرصه ی عدل خدا،موعودما
حتم دارم، حتم دارم تو می آئی عاقبت

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

خیلی دلم میخواد بتونم چند تا نمایش عروسکی خوب برای آشنایی بچه ها با امام زمان عج بنویسم و اجرا کنم. قبلا اجرا داشتیم و جواب هم داده،بچه ها عاشق عروسک هستن و خیلی خوب به حرفهاش گوش میدن

واسه اجرا کردنش مشکلی ندارم، عروسکاش هم ساختم، مشکلم فقط نوشتنه،اینکه بتونم اونی که تو ذهنم هست رو روی کاغذ بیارم این قسمت برام فوق العاده سخته...

موضوع رو واسه خودم مشخص میکنم و شروع میکنم به داستان پردازی و حتی تو ذهنم نمایش رو هم با صدای شخصیتهاش اجرا میکنم ولی وقتی می‌خوام روی کاغذ بیارمش همه چی از ذهنم پاک میشه،ذهنم میشه یه صفحه سفید سفید😭😭😭

چرا نمیشههههههههههه......😭😭😭😭😭

 

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹

 

 

  • معلم کوچک

وایسا پشمک دیگه خسته شدم

مهدیار و پشمک دوتایی نشستن رو چمن ها و هر دو نفس نفس میزدن،مهدیار به پشمک گفت دیشب با بابا و مامان و ننه نبات داشتیم حرف می‌زدیم که حرف از سفر مشهد و کربلا شد،گفتم آنقدر دلم میخواد برم کربلا زیارت ولی راه طولانیه و زمان میخواد برا آماده شدن،یهو بابا و ننه نبات خندیدن و گفتن که یه زمانی میرسه که تا دلت خواست بری جایی یا مثلاً همین کربلا،میگی برم زیارت و برگردم همون لحظه میری و بر میگردی،وای پشمک فکرش و بکن

پشمک با چشمای گرد شده گفت واقعا؟؟؟؟😳😳😳 چطوری میشه؟هرجا بخوای بری میشه؟

مهدیار با ذوق و خنده 😃 گفت بله که میشه ننه نبات می‌گفت حتی با همین روش  میتونی بری آمریکا و اروپا، تازه یه مثال زد که مامان کلی خندید،میگفت نشستی تو خونه مامانت میگه بیا نهار حاضره میگی مامان من یه سر برم ماه و برگردم الان میام، وای پشمک جونم چقدر با مامان و بابا خندیدیم ولی اینجوری عالیه مگه نه

پشمک با اشتیاق گفت خوب اون زمان کی میشه؟کی هست؟

مهدیار گفت، بابا گفت زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله هست،یعنی وقتی امام زمان عج ظهور کنن اینطوری میشه ، باید تا اون زمان صبر کنیم

من می‌خوام دعا کنم هرچه زودتر ایشون ظهور کنن آخه علاوه بر اینا وقتی آقای مهربون بیان دنیا گلستون میشه و همه چی خوب میشه کلی چیزای دیگه هم هست که بعداً برات تعریف میکنم،ننه نبات بهم قول داده برام بگه 

پشمک هم گفت خیلی خوبه، پس بیا با هم دعا کنیم🤲

🌹🌹طبق روایات: در زمان ظهور برای مسافرت، در یک چشم به هم زدن به مقصد خود مى رسند ( احقاق الحق ج 3 1 ص 1 35 فردوس الا خبار ج 2 ص 449. )

در روایات آمده است در عصر ظهور ـ به دلیل وجود وسایل مدرن ـ سفر به فضا و کرات امری عادی خواهد بود.( منتخب الاثر ، لطف الله صافی ،
 ص ۴۸۲ ؛ کمال الدین ، شیخ صدوق ، ج ۱ ، ص ۳۳۱ )

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹

 

+پشمک یه بره کوچیکه که همیشه همراه مهدیاره و با هم بازی میکنن و به همراه مهدیار پر از سوال و کنجکاوی ان

+میتونید از روایات پیشرفت علم در زمان ظهور استفاده کنید😊

  • معلم کوچک

این هم آخرین سحر ماه رمضون امسال

دلم گرفته،چرا اینقدر زود تموم شد،امسال برام یه جور دیگه بود.

نمی‌دونم چطور ولی حس و حال امسالم با هر سال فرق میکرد.

حس بچه ای رو دارم که یه بستنی بهش دادن و حالا رسیده به آخرش و بازم دلش میخواد ولی دیگه نیست

از دیشب دارم با خودم فکر میکنم چقدر موقعیت بود و من استفاده نکردم و الان دارم حسرت میخورم،نمیدونم تونستم استفاده ای ببرم یا نه؟ خدا خیلی کریمه...

همیشه آخرش میفهمیم که چقدر فرصتهای ناب داشتیم که از دست دادیم

آیا زنده باشم ماه رمضون دیگه یا نه

دلم شدید گرفته و فقط این جمله تو سرم تکرار میشه

و ناگهان چه زود دیر میشود

 

  • معلم کوچک

دوران دانشجویی تو خوابگاه روزای آخر دانشگاه که دیگه کم کم داشتیم بعد از ۴ سال خودمون و برای جدایی آماده میکردیم یکی از بچه ها گفت فلانی حلال کن من اون روزای اول که با این حجاب  دیدمت گفتم آخ آخ بدبخت شدیم این اومد تو اتاقمون و همش میخواد بهمون گیر بده این کارو کنید و اون کارو نکنید ولی فکر نمی‌کردم اینطوری باشی،آخرشم زد رو شونمو گفت خیلی باحالی
قبلش هم تو یه اردوی دانشجویی که رفته بودیم چندتا از همکلاسیا و دوستای هم اتاقی هام که دورا دور باهم در ارتباط بودیم و فقط تو دانشگاه  همو میدیدیم بهم گفتن خیلی باحالی فکر نمی‌کردیم اینطوری باشی

 ظاهرم چطوره که اینجوری در موردم فکر میکنن🤔🤔 بدجوری فکرم و مشغول کرده،بعد از دانشگاه هم خیلی این حرف و شنیدم
من فقط تو چهارچوب دین کارامو میکنم و حجابم رو دارم و خب جایی که نامحرم باشه یه سری چیزا رو رعایت میکنم،خب وقتی نامحرم باشه اون بگو بخنده هم نیست و یه سری کارها که تو دین منع شده و واقعا بهش پی بردم که درسته و باعث ضرر رسوندن به خودم میشه
تو جمع خودمونی خیلی بگو بخند دارم وشیطنت زیاد و به قول یکی از دوستان کودک درونم بیش فعاله 
با این تفاسیر ظاهرم چطوره که اینطور قضاوت میشم الله و اعلم
میشه گفت اکثر کسایی که منو میشناسن همین فکر رو دارن
ماها که حجاب داریم چیکار کردیم که با یه دید بد نگامون میکنن،همیشه هم پشت سر چادری ها و محجبه ها حرفایی هست که نگو........

 

 

+ با تمام این تفاسیر همیشه به خودم میگم روی ظاهر هیچکس قضاوت نداشته باشم و وقتی با یه همچین موردی روبرو بشم حتما تذکر میدم که قضاوت نکن

  • معلم کوچک

وقتی می‌خوام یه کاریو شروع کنم استرس میگیرم بعد از اینکه تموم میشه استرسش چند برابر میشه.

موندم با این استرس چیکار کنم

  • معلم کوچک