یه هفته کلاس فوق العاده و حضوری برای بچه ها گذاشتیم و امروز روز آخرش بود،کلاس که تموم شد و بچه ها رفتن دلم گرفت همون موقع دلم برای تک تکشون تنگ شد،دلم میخواست دونه دونه همشونو محکم بغل کنم،هرسال آخرین روز تک به تک بغلشون میکردم و خداحافظی میکردم ولی امسال با این ویروس منحوس......
دنیای بچه هارو خیلی دوست دارم و در واقع عاشقشم،دنیای قشنگی دارن
با بچه ها حالم خوبه،شادم و پر از انرژی،اونقدری که با بچه ها راحتم و حرف میزنم و کیف میکنم با بزرگترها اینجوری نیستم
وقتی سرکلاسم اصلا خستگی رو احساس نمیکنم،پا به پاشون بازی و شیطنت دارم و میخندم،کودک درونم کنارشون شدیداً بیش فعاله
از اون معلمایی ام که عصبانی که میشن و طرف و نگاه میکنن خنده اشون میگیره،خیلی پیش اومده که بخاطر اینکه سوتی ندم و نخندم سریع پشتم و کردم به سمتشون
دلم شدیداً براشون تنگه،برای شلوغی و شیطنتشون، شعر خوندنای دسته جمعیمون،دعا خوندنمون،قصه گفتناشون، حرف گوش نکردن و دعواهاشون،حرف زدنای بیش از حدشون،خرابکاریاشون.....
نمیدونم چیکار کنم،امسال هم تموم شد و معلوم نیست سال دیگه بتونم کلاسی داشته باشم یا نه ، ولی اینو خوب فهمیدم با اینکه معلمی رو دوست نداشتم اصلا فکرشم نمیکردم روزی معلم بشم الان عاشق کارم هستم و بیشتر از اون عاشق بچه ها
خدایا همه ی بچه ها آخر و عاقبت بخیر بشن🌹
خدایا خودت کمکم کن
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۱